با انتخاب مهمترین دغدغه ها، خوب زندگی کنید.
مشکل واقعی این است که جامعه امروز ما از طریق عجایب فرهنگ مصرف گرا و شبکه های اجتماعی و خودنمایی و هی، ببین زندگی من خیلی از زندگی تو جذابتر است و ... نسلی را پرورش داده که عقیده دارند داشتن تجربیات منفی مانند اضطراب، ترس و ... اصلاً خوب نیست. در حقیقت ما به خاطر احساس بدمان احساس بدی داریم. به خاطر احساس گناهمان احساس گناه داریم. میل به تجربه ای مثبت خودش تجربه ای منفی است و به شکلی متناقض پذیرفتن تجربه ای منفی خودش تجربه ای مثبت است. این همان چیزی است که آلن واتس نام آن را قانون وارونه میگذارد؛ هرچه بیشتر به دنبال احساس بهتری باشید، احساس رضایت کمتری خواهید یافت. اگر بخواهید بدون تفکر آگاهانه و تصمیم گیری، دغدغه هر کس و هر چیز را داشته باشید خب در این صورت به فنا رفته اید.
رهایی از دغدغه به معنای بی اعتنایی نیست بلکه به معنای پذیرش متفاوت بودن است.
در واقع رهایی از دغدغه یعنی با ترسناک ترین و دشوارترین چالش های زندگی روبرو شوید و با وجود این به کارتان ادامه دهید. این پیشرفت واقعی است. برداشتن قدم های سبکتر با وجود بارهای سنگین روی دوشتان، آرامش بیشتر در برابر بزرگترین ترسهایتان و خندیدن به اشکهایتان در همان حالی که از چشمهایتان سرازیر میشوند. در حقیقت هدف این نیست که از مانع فرار کنید، بلکه هدف این است که مانعی را بیابید که از پشت سر گذاشتن آن لذت ببرید.
در حقیقت مشکل کسانی که مثل نقل و نبات توی جیبشان، سرشان را پر از دغدغه میکنند این است که، چیز با ارزشتری ندارند که دغدغه هایشان را به آنها اختصاص دهند. پختگی زمانی رخ میدهد که فرد یاد میگیرد که فقط دغدغه چیزهای ارزشمند را داشته باشد. توجه داشته باشید که کلید خوب زندگی کردن داشتن دغدغه های بیشتر نیست بلکه داشتن دغدغه های کمتر، واقعی تر و ضروری تر است و همچنین تبدیل رنجهایتان به ابزار، زخمهایتان به قدرت و مشکلاتتان به مشکلاتی معمولی تر است.
دنیای بدون مشکل را آرزو نکنید. چنین چیزی وجود ندارد. عوضش دنیایی را آرزو کنید که پر از مشکلات خوب باشد. چرا که مشکلات هیچوقت متوقف نمیشوند؛ صرفاً تغییر میکنند یا به روز میشوند.
خوشحالی واقعی فقط هنگامی رخ میدهند که مشکلاتی را بیابید که از داشتن آنها و از حل کردنشان لذت ببرید. در واقع خوشحالی به دنبال حل کردن مشکلات به دست می آید نه فرار کردن از آن. اگر نتوانید مشکلاتتان را حل کنید پس نمیتوانید به خوشبختی دست یابید.
احساسات زیادی بزرگنمایی شده اند:
احساسات برای هدف مشخصی تکامل یافتند: آنها سازکارهای بازخوردی هستند که به ما میگویند چیزی برایمان احتمالاً یا خوب است یا بد؛ نه کمتر، نه بیشتر. احساسات صرفاً تابلو راهنما هستند. احساسات منفی محرکی برای عمل اند. وقتی احساس منفی دارید نشانه این است که باید کاری کنید. در مقابل احساسات مثبت پاداشی برای اتخاذ عمل درست هستند.
در حقیقت کوششها و کشمکشهایمان موفقیتهایمان را مشخص می سازد. کسی که واقعا ارزش نفس بالایی دارد میتواند به بخشهای منفی مسئولیتش رو راست نگاه کند و بعد برای اصلاح آنها دست به کار شود پس معیار واقعی برای ارزش نفس، این نیست که فرد چه احساسی درباره تجارب مثبتش دارد؛ بلکه این است که چه احساسی درباره تجارب منفی اش دارد.
استبداد استثناگرایی:
بیشتر ما در کارهایی که انجام میدهیم خیلی عادی و متوسط هستیم. برای اینکه در چیزی واقعا ماهر شوید باید وقت و انرژی بسیاری صرف کنید. پس میتوان گفت به لحاظ آماری محال است که فردی خاص در تمام حیطه های زندگی اش یا حتی در بسیاری از حوزه های زندگی اش عملکرد استثنایی داشته باشد. به طور مثال کسانی که در کسب و کار باهوش اند اغلب در زندگی شخصیشان افتضاح هستند. اما سوال اینجاست که اگر قرار نیست خاص یا استثنایی باشیم پس چه هدفی داشته باشیم؟
متوسط بودن معیاری جدید برای شکست است. وسط دسته بدترین جاست. علت پیشرفت خیلی ها این است که به عالی نبودن خود معترف اند. متوسط هستند، معمولی هستند اما میتوانند بسیار بهتر باشند. شناختن و پذیرفتن وجود معمولی خودتان در واقع شما را آزاد میکند که بدون قضاوت یا توقعات بالا به آرزوهایتان برسید.
چیزی که در این مرحله نمایان میشود ارزشهای شخصی ماست؛ چرا فلان چیز را موفقیت تلقی میکنیم؟ طبق چه معیاری درباره خودم و دیگران قضاوت میکنم؟
این ارزشها هستند که پشت تمام کارهایی که میکنیم و تمام آنچه هستیم قرار دارند. این شما هستید که در موقعیتهای مختلف وضعیت را چگونه ببینید یا اینکه تصمیم میگیرید چگونه آن را بسنجید و ارزشگذاری کنید. پس مشکلات شاید اجتناب ناپذیر باشند ولی مفهومشان نه . ما قادریم معنای مشکلاتمان را کنترل کنیم، براساس اینکه چطور درباره آنها فکر کنیم و چه استانداردی برای سنجیدنشان انتخاب کنیم.
ارزشهای ما، معیارهایی تعیین میکند که خودمان و دیگران را با آنها میسنجیم.
ارزشهای مزخرف:
ارزشهای رایجی وجود دارند که مشکلات خیلی سنگینی برای مردم ایجاد میکنند؛ مشکلاتی که به دشواری ممکن است حل شوند. بیایید بعضی از آنها را به سرعت مرور کنیم:
شما همیشه در حال انتخاب هستید
ما همیشه اداره کننده چیزهایی نیستیم که برایمان رخ میدهد؛ اما همیشه دست خودمان است که چیزهایی را که برایمان رخ میدهند چطور تفسیر کنیم و به آنها پاسخ دهیم. بنابراین ما همیشه در حال انتخاب هستیم. در حال انتخاب اینکه دغدغه چه چیزی را داشته باشیم یا نداشته باشیم. بهبود و رشد شخصی از درکی ساده ریشه میگیرد، درک این نکته که ما شخصا مسئول همه چیز در زندگیمان هستیم، صرفنظر از شرایط خارجی.
تقصیر مربوط به گذشته است و مسئولیت مربوط به زمان حال است. هیچکس هیچوقت مسئول وضعیت شما نیست جز خودتان. افراد زیادی ممکن است در ناراحتی شما مقصر باشند اما هیچوقت مسئول ناراحتی شما نیستند جز خودتان. دلیلش این است که همیشه شما هستید که تصمیم میگیرید هر چیزی را چگونه ببینید. چگونه به هر چیزی واکنش نشان دهید و چگونه بر هر چیزی ارزش گذاری کنید. بنابراین هر چه تصمیم بگیریم در زندگیمان مسئولیت پذیرتر باشیم تسلط مان بر زندگی بیشتر میشود. پذیرش، اولین قدم برای حل مشکلاتمان است.
بازی واقعی زندگی ما در تصمیم هاست. در حقیقت ما این زندگی را انتخاب نکردیم ولی میتوانیم انتخاب کنیم که چگونه زندگی کنیم. ما به خاطر مشکلات و موانع مقصر نیستیم، اما باز هم مسئولیم. همیشه مسئولیت داریم که با وجود مشکلاتمان به حرکت ادامه دهیم و بهترین تصمیمهای ممکن را با توجه به اوضاع بگیریم. در واقع شما همین حالا هم، در هر لحظه از روز در حال تصمیم گرفتن هستید که دغدغه چه چیزی را داشته باشید.
توجه داشته باشید که بسیاری از روابطتان حول ارزشهایی که حفظ کرده اید ساخته شده اند. لحظه ای که آن ارزش را تغییر دهید، لحظه ای که مطمین شوید درس خواندن مهمتر از بزم شبانه است، ازدواج کردن و داشتن خانواده مهمتر از خوشگذرانی مداوم است و ...، در تمام روابطتان بازتاب خواهد یافت و بسیاری از آنها را به نابودی خواهد کشاند. پس تغییر به سادگی انتخاب دغدغه چیز دیگری است.
بعضی از دشوارترین و پرفشارترین لحظات زندگیمان، در واقع اثرگذارترین و انگیزه بخش ترین لحظات هم هستند. بعضی از بهترین و رضایت بخش ترین لحظات زندگیمان، در عین حال منحرف کننده ترین و دلسرد کننده ترین لحظاتمان هستند. بنابراین تنها چیزی که وجود دارد تجربه هایتان است که نشان میدهد چه چیزی برایتان درست است.
شکست راه پیشرفت است
برای وقوع هرگونه تغییر واقعی یا رشدی، قدرت پذیرش اشتباه باید حتما وجود داشته باشد. تعداد دفعاتی که در چیزی شکست میخورید، ابعاد موفقیت شما را تعیین میکند. اگر کسی در چیزی بهتر از شماست احتمالاً به این خاطر است که او بیشتر از شما در آن شکست خورده است. اگر کسی از شما بدتر است، احتمالا به این خاطر است که تجربه ای دردناک شما را در یادگیری از سر نگذرانده. این رشد است که خوشحالی به وجود می آورد نه فهرستی بلند بالا از دستاوردهای دل بخواهی.
زندگی عبارتست از ندانستن و با وجود ندانستن، عمل کردن.
اگر به مشکلی برخورد کردین، همینطور ننشینید و به آن فکر کنید. شروع کنید به کار کردن روی آن حتی اگر نمیدانید چه کار دارید انجام میدهید . صرفاً کار کردن روی آن در نهایت باعث میشود که ایده های درست در ذهن شما ایجاد شود.
عمل صرفاً حاصل انگیزه نیست؛ عامل آن است. بیشتر ما تنها موقعی دست به کار میشویم که سطح معینی از انگیزه را احساس کنیم و تنها موقعی احساس انگیزه میکنیم که به اندازه کافی محرک احساسی داشته باشیم.
در واقع مسئله این است که انگیزش صرفاً زنجیرهای سه بخشی نیست؛ بلکه چرخه ای بی پایان است؛
محرک > انگیزه > عمل > محرک > انگیزه > عمل > الی آخر
اعمال شما میتواند واکنشها و محرکهای احساسی بیشتر ایجاد کند و به شما انگیزهای برای اعمال بعدیتان بدهد.
اگر برای ایجاد تغییر مهم در زندگیتان، انگیزهای لازم ندارید، کاری بکنید، هر کاری. بعد واکنش های حاصل از آن عمل را به عنوان راهی برای انگیزه دادن به خودتان به خدمت بگیرید. این اصل را اصل کاری بکنید نام گذاشته ایم. بدینوسیله شما می توانید به منبع محرک خودتان تبدیل شوید. در اینصورت حتی شکست هم شما را به جلو می برد. در واقع این اصل به شما کمک می کند از تعویق ها جلوگیری کنید و ارزش های جدید برگزینید . اگر از اصل کاری بکنید پیروی کنیم، شکست بی اهمیت به نظر خواهد آمد.
در اخر امیدواریم که مطالب بیان شده در این متن که از کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها اقتباس شده است راهنمایی برای رنج کشیدن آسانتر و معنادارتر باشد و به شما بیاموزد همه چیز جز مهمترین ها را خط بزنید، دغدغه کمتری داشته باشید و به دقت بر چند هدف بسیار مهم تمرکز کنید و به درجه بالاتری از موفقیت دست پیدا کنید و همچنین بتوانید با آرامش بیشتر درباره بزرگترین ترسهایتان صحبت کنید.